#اگر من دادستان بودم»

«نقطه ی آغاز تحول: برقراری عدالت _ قبل از اجرای مجازات؛ از ترازوی قانون تا تپش قلب مردم _وظیفه ی من کجاست؟؟

اگر من دادستان بودم، پیش از آن‌که قلم بر قانون بگذارم، دل به خدا می‌سپردم. از هیچ صاحب‌منصبی نمی‌ترسیدم، چون ترسم تنها از خدایی بود که «ستارالعیوب» است و «قاصم‌الجبّارین». من نماینده مردم می‌بودم، نه آلت دست قدرت. چشمم به آسمان، گوشم به فریاد مظلوم، و قدمم بر مسیر حق.
اگر من دادستان بودم، دادستانی فقط شغل من نبود؛ رسالتم بود. ترازوی عدالت بر دوشم، و قلبی آکنده از مهر و صلابت در سینه‌ام می‌تپید. با جسارت می‌ایستادم؛ در برابر ظلم، تبعیض، فساد و تبانی. و با رأفت می‌نشستم؛ کنار خطاکارِ پشیمان، نوجوانِ بی‌پناه، زنی که قانون صدایش را نشنیده.
اگر من دادستان بودم، صبح‌ها نه پشت میز، که در میان مردم آغاز می‌کردم. خاک کوچه‌ها را می‌چشیدم، صدای بی‌صدایان را می‌شنیدم، و در چشم‌های مادران داغ‌دیده، سوگند دفاع از عدالت را تکرار می‌کردم.
من از ایل می‌آمدم، از جایی که شرافت، بها دارد و غیرت، اساس زیست است. دادستانی من رنگ خاک داشت، بوی آتش شب‌های ییلاق، و هیبت سنگرهای بی‌نام وطن. در قاموس من، عدالت، هم فلسفه داشت و هم فریاد. من با حکمت حرکت می‌کردم، اما هر جا لازم بود، با صلابت می‌ایستادم؛ بی‌ملاحظه، بی‌تعارف، بی‌مصلحت‌اندیشی‌های سیاسی.
اگر من دادستان بودم، دوستی‌ام با مردم، با شیوخ، بزرگان، اهل تجربه و اهل دل، نه از روی مصلحت، بلکه برای ساختن پلی میان عدالت و آرامش بود. صلح و سازش را مقدم می‌دانستم بر هر مجازاتی. چون پیشگیری، بهتر از مچ‌گیری است. اما اگر کسی اصرار بر خطا و تکرار ظلم داشت، آن‌گاه اجرای قانون، نه‌تنها وظیفه‌ام، که رسالت وجدانی، شرعی و انسانی‌ام می‌بود.
اگر من دادستان بودم، به‌گونه‌ای عمل می‌کردم که هیچ نهادی، هیچ سازمانی، هیچ صنفی، و هیچ مسئولی در امان از نظارتِ بیدار و غافلگیرانه‌ام نباشد. ورودم ناگهانی بود، نه رسانه‌ای؛ بی‌خبر از قبل، و بی‌هیاهو. چه آنجا که صدها ارباب‌رجوع سرگردان بودند، چه آن زاغه‌نشینی که هنوز نان شب را ندارد، چه چادری در دل کوه‌های عشایر که کودکی بدون شناسنامه در آن قد می‌کشد. برای من، یک شهروند، اگرچه بی‌صدا و دور از مرکز، به‌قدر تمام مردم یک کشور ارزش داشت.
اگر من دادستان بودم، به موقع لب می‌بستم، چون ستارالعیوب بودن، هنر یک حاکم خداترس است. و به موقع فریاد می‌زدم، چون سکوت در برابر فساد، خیانت به مردم است. در سایه رأفت، دل‌ها را به قانون پیوند می‌دادم، و در وقت صلابت، ریشه ظلم را از بیخ می‌زدم.
من دادستانِ بیدار بودم؛ آماده‌باش برای دفاع از مظلوم، برای پیشگیری از جرم، برای ترویج آگاهی. از واژه‌ها هم اسلحه می‌ساختم و هم مرهم. با جوانان، هم‌سخن می‌شدم، با عشایر، هم‌دل، و با قانون، هم‌پیمان.
در دادستانی من، خلاقیت جای رخوت را می‌گرفت، پیشگیری بر مجازات مقدم می‌بود، و اصلاح بر انتقام می‌چربید. من راه را برای مردم باز می‌کردم، نه که آنان را به دیوارهای بوروکراسی بکوبم.
و اگر من دادستان بودم، هیچ قدرتی در هیچ جایگاهی، نمی‌توانست ذره‌ای از اراده‌ام کم کند. چون اراده‌ام بر ایمان بود، و ایمان را کسی جز خدا نمی‌لرزاند.

#اگر من دادستان بودم _عدالت از قاب کاغذ بیرون می آمد»


خبرنگار:
ابوذر آبچر

ارسال نظر

نام خود را وارد کنید
نظر خود را وارد کنید
ارسال نظر با موفقیت ارسال شد.

نظرات

  • چمن IR 1404/02/24
    1
    قلمت مانا اقای ابوذر آبچر انشالا همواره در جهت عدالت قلم برانید
  • اسماعیل IR 1404/02/25
    0
    اگر من دادستان بودم _عدالت از قاب کاغذ بیرون می آمد» عجب جمله ای... کاش همه قضات ، رسمشان چون رسم مولا علی علیه السلام باشد
  • شیخ پور IR 1404/02/25
    1
    انشاءالله
  • سيد تقی معصومی IR 1404/02/25
    1
    سلام ممنونم از بيانات قانون عدالت محوری شما بر روی کاغذ،احسنتم، باید این جمله های زیبائی که در مورد عدالت بیان می کنید به گوش ودست آقای محسنی اژه‌ای برسد ،
x